محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

۱۶ مطلب با موضوع «دورهمی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کتاب هدیه دادن

آینه‌ها کج نشان می‌دهند یا من خیلی عوض شدم؟

خودم هستم؟

یک روز کسی نگاه چپ به کتاب‌هایم میکرد، چشمش را کور میکردم. کتابخانه‌ام و کتابهای سرشارش، جانم بود. نگاه می‌کردمشان که انگار بچه‌هایم بودند که مودب و آرام دور هم گرم گرفته بودند.

اما

امشب، یک پیجی گفت بیایید و کتابهایتان را هدیه بدهید. لیست نوشتم. گفتم اینها را خوانده‌ام و نمی‌خواهم.

من‌ بودم؟

کتابهایم را دارم می‌دهم؟ کتابهایم که همه زندگی‌ام بودند؟

چقدر عوض شده‌ام. چقدر روزگار مرا تکان داده است. چقدر بزرگ شده‌ام. 

الهی هب لی کمال الانقطاع الیک...

آینه‌ها همانند که باید...من آن نیستم...

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

آغازی دوباره

اگر خودم هم یادم رفت،

شما یادم بیاورید

که این چیزهای مادی که خدا روزی می‌کند عزت نمی‌آورد.

هر بار کسی "خانم دکتر" صدایم می‌زند، دلم می‌لرزد. می‌ترسم برای خودم. که هول برم دارد که علی‌آباد هم دهی است!

امروز صد بار برای خودم یادآوری کردم که: امیرالمومنین گفته انسان را چه به خودپسندی، ابتدا نطفه‌ای نجس بوده، انتها لاشه‌ای نجس و این بین هم انبان نجاسات! فوری رفتم دستشویی را شستم. که کوچکی نفسم را ببینم و بدانم که دکترا قبول شدن، عزت نیست و کفى بی عزاً أن أکون لک عبدا

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

زمان برای من همیشه مفهوم جالبی بوده. دقیقا از وقتی که فهمیدم خورشید شبها هنوز هم وجود دارد، حس کردم پشت پرده این ستاره‌هایی که ما می‌بینیم، خبرهای دیگری هست.
من عاشق لذتم. عاشق تکرار لذتها. خیال می‌کنم که از زمان خارج شده‌ام. برمی‌گردم و همه عمرم را هزار باره تکرار می‌کنم. نه تنهایی، با همه کسانی که همراهم بوده‌اند. می‌رسم به روزهای دوره المپیاد، دست ستایش را از آکسفورد می‌گیرم و با زینب می‌نشانم سر کلاس کاکاوند. زینب از خواب می‌پرد و سوتی می‌دهد. قه قه می‌خندیم. نه یک بار و دو بار،هزار بار. خنده عمیق ابدی.
می‌روم در کلاس لیسانس، همه را یکی‌یکی جمع می‌کنم توی کلاس. شریفی سر درس زبان می‌گوید :ما به این میگیم door شما رو نمی‌دونم! می‌خندیم. زمان حالت ایستا دارد. مثل یک سنگ گوشه حیاط. می‌خندیم و می‌خندیم و می‌خندیم و انگار تنها همین یک لحظه در کل زندگی‌مان رخ داده.
و در عین حال هر لحظه، همه لذت‌ها و سختی‌ها را هزار باره تجربه می‌کنم. یکی یکی تلخی‌ها را هزار باره به جان می‌خرم و تجربه می‌کنمشان و از آنها می‌گذرم، برای درک عمیق و چندباره لذت‌ها و خنده‌ها و خوشی‌ها.
زمان برای من چیز جذابیست. گذشتن از زمان، بیشتر. مرگ، گذشتن از زمان است. مرگ را دوست دارم.  به خاطر زندگی‌ و لذت‌هایش. 

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

در نشان دادن مسئولیت پذیری خانواده امیرخانی درباره مصرف برق همین بس که:

وسط مجلس خواستگاری، دیدم ویبره گوشی ام قطع نمی شود. گفتم شاید کسی کار مهمی دارد و به بهانه چای آوردن آمدم آشپزخانه. گوشی را برداشتم. بابا از توی اتاق بود. فکر کردم منظورش این است که چقدر طول کشید و زود باشید. اما دیدم خیر! اس ام اس زده اند: "لطفا برق و کولر اتاقتان را خاموش کنید." برق از همه چیز مهم تر است آقاجان، از من از شما از همه!

در اوج مصرف برق، ما همه چیز را خاموش می کنیم. چرا؟ چون اوج مصرف برق است! پرسش: خب همه دارند استفاده می کنند که شده اوج مصرف. آیا ما غیرآدمیزادیم که استفاده نکنیم؟ پاسخ: خیر، شدیدا مسئولیت پذیریم!

 

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

همدلی با سعدی

می‌فرماید
مقدار یار هم‌نفس، جز من نداند هیچ کس
ماهی که در خاک اوفتد، قیمت بنداند آب را

این بیت به نظرم اصلا عاشقانه نیست، کاملا ناکامانه است.
میگه هیچ کس مثل من نمی‌فهمه یار هم‌نفس چقدر چیز لازمیه. نیازهای آدما متفاوته. سعدی نیاز به یک آدم با ارزش داشته که باهاش همکلام بشه. سعدیه‌ها. خفنه در کلام. شاکیه که چرا نیازم برطرف نمیشه آخه‌.
بعد میگه من الان تو خاک افتادم و هیچ آدم هم‌نفسی ندارم و میدونم که چقدر وجود همچین چیزی غنیمته. ینی خودآگاهی به عدم ارضای نیاز. به به!
بله، سعدی‌جان اتفاقا منم همین‌طور! چقدر تفاهم داریم ما! دیگه چه خبر؟!

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

از دیگر خوبی های کرونا این است که با آدمی که هیچ حرفی نداری میتوانی هی بگویی آره عجب وضعیتی شده و آمار ها را با هم رد و بدل کنید. خودش شد ده دقیقه. رویکرد بهتری به جای سکوت و زور زدن برای پیدا کردن حرف مشترک است.

برادرزاد‌هایم اول می‌گفتند : کُکُنا. و شعارشان این بود مرگ بر ککنا!
#مرگ_بر_ککنا

  • فاطمه امیرخانی