محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سوگ

در روانشناسی سوگ ملازم فقدان است. چیزی بوده و الان دیگر نیست. 

اما سوگ می تواند به جای از دست دادن چیزی در گذشته، از دست دادن "امکان تحقق" یک چیز در آینده باشد.

آدمی می تواند برای اینکه امکان تجربه حس همسری را ندارد، سوگوار باشد.

برای نبودن بچه ای که هرگز قرار نیست داشته باشد، مشکی بپوشد.

 آرزوهایی که دیگر امکان تحقق ندارند را خاک کند. به امید آنکه خاک سرد است. آرام می شود.

آدمی موجود عجیبی است. دنیا از آن عجیب تر...

فکان الدنیا لم تکن و کان الاخره لم تزل

 

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

«تنم» نشسته توی کافه نان سابق سر دولت، تنها. به درختهای حیاط نگاه می‌کند و با پس زمینه قُل‌قُل قلیانها، سرگذشتش را مرور می‌کند. با خودش می‌خواند:

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست 

در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی 

 

«روانم» نشسته روی خاک وسط دشت، تکیه داده به درخت و چوب عصا مانندی را عمود بر زمین بین دو پایش گذاشته، سرش را به آن تکیه داده و انگار بخواهد افسوس بخورد کله‌اش را چپ و راست می‌برد و می‌خواند:

آه مِن قِلَّةِ الزّادِ و طُولِ الطَّریقِ و بُعدِ السَّفَرِ و عَظیمِ المَورِدِ 

 

«من» هم می‌چرخم. بین تنم و روانم و دنیای بین این دو. سرگردانم در زمان. 

  • فاطمه امیرخانی