محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

و اما شروعی دیگر

بعد از اینکه گوشی ام را زدند، وبلاگ و اینستاگرام را فقط می توانم با لپ تاپ بیایم. چون پسوردشان را یادم نیست.

در هفته های منتهی به بله برون و عقد هم که طبیعی است آدمیزاد پای لپ تاپ نیاید!

عقد کردن تجربه خیلی عجیبی است. همزمان که خیلی چیزها در زندگی آدم تغییر میکند، می بینی هیچ چیز تغییر نکرده است. یادم هست که ترم دوم لیسانس، دکتر سجادیه سر کلاس فلسفه از نگاه یکی از فلاسفه پیش سقراطی می گفت که دنیا شبیه یک رودخانه است. هیچ لحظه ای شبیه لحظه پیش نیست ولی همچنان رودخانه سر جای خود ثابت است. من همچنان فاطمه امیرخانی هستم به تمامیت آنچه بوده ام، ولی در سطح جزئی زندگی ام از این رو به آن رو شده است. و برای من این تجربه هم بسیار جالب هم منحصر به فرد است.

هیچ وقت ابراز عشق و محبت در فضای عمومی را نمی پسندیدم و این کار را هم نخواهم کرد. اگر درباره متاهلی بنویسم هم بیشتر تجربیات و برداشت هایم خواهند بود. اما مجموعا خدا را بسیار شکرگزارم که مرا با مردی اشنا کرد که ازدواج برایم یک تجربه دنیایی صرف نباشد. عمق معنوی و شخصیتی دارد. و این تمام چیزیست که من این سالها در پی اش بودم و از خدا طلبش می کردم. 

حالا که علت سرشلوغی ام عیان شد، بیشتر تلاش می کنم بیایم و بنویسم. 

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

دزدی در شب تاریک

1-دوست داشتم الان لپ تاپ را باز می کردم و درباره فلسطین و اسرائیل که امروز در افطاری هیئت مدرسه مان صحبتش بود، می نوشتم.

دوست داشتم درباره رمضان و حال و هوای آخرش بنویسم.

درباره بهار و تهران گردی بنویسم.

اما از حال چند ساعت پیشم می نویسم. بچه که بودم یک خوابی تکرار شده بود: من دم در خانه یا یک جای خلوتی ایستاده ام، یک مردی می آید که مرا بدزدد یا وارد خانه بشود که چیزی بدزدد، من اما نمیتوانم فریاد بزنم و صدایی از حلقم خارج نمی شود. و هر بار از فشار صدای خفه شده در گلویم، از خواب می پریدم.

این بار اما از خواب نپریدم. کنار خیابان ایستاده بودم. فریاد خشم و ترس توی حنجره ام گیر کرده بود. بدنم تکان نمی خورد. انگار فقط چشم داشتم که با آن حرکت موتور را دنبال کنم که ببینم سرش توی گوشی من است و در اولین خیابان می پیچد. و بعد ترمز طبیعی ماشینها پشت چراغ قرمز. من تنها ماندم کنار خیابان، بدون حرکت، بدون صدا، بدون حتی پلک زدن و البته بدون گوشی موبایل. 

یک بار داستانی شنیدم از یکی از علما که مالش را دزد برد، گفته بود حلالش می کنم. چرا که مال دزدی محبت علی را تا ابد از قلب آدم خارج می کند و من نمیخواهم باعث خارج شدن حب علی از قلب کسی باشم.

حلالش میکنم، کاش لااقل پولی گیرش بیاید که برایش خیر داشته باشد.

ولی الان خوبم، به لطف عزیزانم که هوایم را دارند. اگر نبودند حقیقتا چند روزی باید با خودم کلنجار می رفتم تا هضم کنم که چه اتفاقی افتاده.

 

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

روز روانشناس

پیامهای تبریک روز روانشناس برایم آمد. رفتم توی گوگل سرچ کردم ببینم بالاخره این روز روانشناس کی است. چون یادم هست در سال بیش از یکی دو بار چنین تبریک هایی دریافت می‌کنم.

اجازه بدهید توجه شما را به نتیجه سرچ جلب کنم: تقریبا ۲۰ روز در سایتهای ایرانی و خارجی به عنوان روز روانشناس ذکر شده اند.

القصه، ۹ اردیبهشت به روایتی روز روانشناس است. به این سبب عرض کردم که اگر بنا دارید به زحمت بیفتید و هدیه‌ای تهیه کنید، از نظر بنده منعی ندارد! ولی لطفا قیمه‌های روز روانشناس را در ماست‌های روز معلم نریزید. حساب اینها از هم جداست.

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

من آنچنان که فکر می‌کردم، معلم نشدم. دوست داشتم برای تک تک شان وقت مبسوط بگذارم و حرفهایشان را بشنوم و برایشان حرف بزنم. انگیزه‌ام برای تدریس تمام معلم‌هایی در زمان دبیرستانم بودند که وقتی زنگ تفریح داشتی از کنارشان رد می‌شدی، خودشان می‌کشیدندت کنار و یا توصیه‌ای می‌کردند یا نکته علمی می‌گفتند یا فقط احوال‌پرسی می‌کردند اما محبتشان را یک طوری نشان می‌دادند. من شبیه آنها نشدم. و الان که احتمالا آخرین روزهایی است که در قامت معلم ظاهر می‌شوم، کمی حسرت می‌خورم.

اما با این همه، امروز که با چند نفر از بچه‌هایم صحبت می‌کردیم، و دیدم چقدر سنجیده و پخته شده‌اند، و جوری با آنها حرف میزنم که انگار دارم با خودم حرف میزنم، گفتگویی از دل، لذت همه روزهای تدریسم چند برابر شد. شنیده‌اید که می‌گویند هیچ لذتی بالاتر از این برای پدر و مادر نیست که جوان رعنایش جلویش راه برود و به بودن او ببالد. چنین حسی داشتم، می‌خواستم بغلشان کنم و بگویم:"ماشالا قربون قد و بالاتون برم اینقدر می‌فهمید."

من آنچنان که فکر می‌کردم معلم نشدم، اما تجربه معلم شدنم را با هیچ چیز توی دنیا عوض نمی‌کنم.

  • فاطمه امیرخانی