محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

۱ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

والعصر

از فلان جا تماس گرفته بودند با تیم پژوهشی ما که یک نشست درباره چالشهای هوش مصنوعی در سطح سیاست گذاری و حکمرانی گذاشته ایم، شما هم لطفا بیایید و از آخرین نتایج پژوهشی تان بگویید.

من به نمایندگی رفتم. با لپ تاپ و نوت های منسجم که طوفان به پا کنم و بگویم ما داریم در مرزهای پژوهش چه ها می کنیم.

از ساعت 7 شب تا 11، فلان آیت الله و بهمان رئیس آمد و کلیاتی که با سرچی سه دقیقه ای در گوگل میشد پیدا کرد، ارائه داد. و بعد گفتند خب ممنون از همراهی شما و خدا نگه دار.

رفتم جلو. به مسئول نشست گفتم سلام، فلانی هستم. گفت بله بله می شناسمتان. گفتم بله! منظورم این بود که قرار نبود من صحبت کنم؟ گفت ببخشید شما را ندیدم. برایتان نشستی آماده می کنم شما بیایید صحبت کنید. گفتم گدای صحبت کردن نیستم. شما مرا دعوت کرده بودید ولی نه من برایتان مهم بودم نه حتی این موضوع و مسئله. فقط می خواستید نمایش بدهید.

محمود از من خیلی عصبانی تر بود. چیزهای بیشتری هم گفت.

 

برای هر کس گفتم، پرسید توقع دیگری داشتی؟ سوال سهمگینی است که پاسخش در آن است.

ما توقع دیگری نداریم. ما توقع و انگیزه ای برای تغییر نداریم. ما حتی دیگر امیدی هم نداریم که برای کسی مهم باشیم. نه حرفمان، نه ایده مان. حق هم دارند. کشوری که تا گردن زیر فشار اقتصادی است، برایش از علم و آینده و هوش مصنوعی بگویی، می پرسد خب چند؟ با گدا از جابلقا و جابلسا گفتن، بی معنی است. 

آرام آرام به نقطه ای میرسم که ما قرار نیست دنیا را تکان دهیم. ما حتی قرار نیست ایران را نجات دهیم. ما کلا قرار نیست کاری بکنیم. زندگی پرباری اگر داشته باشیم، سرریز می کند به دنیای اطراف. اگر "وقت"ش باشد. "والعصر، ان الانسان لفی خسر"

 

پ.ن: وارد دومین سال از افتتاح این وبلاگ شدم. از پس اتفاقهای بسیار با تغییرهای بسیار، من هنوز زنده ام و فکر می کنم و می نویسم و این عمیق ترین معجزه دنیا است: زنده‌گی.

  • فاطمه امیرخانی