محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

هوالحق

صادقانه بگویم اولین بار اسم محاکات را در برنامه ضابطیان شنیدم و به دلم نشست.

دهخدا می‌گوید محاکات یعنی حکایت با دیگران. همیشه یکی از جذابیت جمع‌های خودمانی برای من، آنهایی که وقتی پیشنهاد انتلکت می‌دهی نک و نال نمی‌کنند، این است که بنشینیم و واقعیت زندگی‌مان را بگوییم. مثل اینکه دو اتفاق مهم زندگی‌ات چه بوده؟ چطور رابطه‌ات با مادرت خوب شد؟ فکر می‌کنی در پنجاه سالگی هنوز چه بدقلقی‌ای داری؟ فکر می‌کنی آخرین حرفت با من چه باشد؟ و همگی جواب بدهیم و اوضاع دلمان عجیب شود‌. این واژه برایم همان قلقلک ته دل را یادآوری می‌کند.

بعدتر البته فهمیدم که یک اصطلاح فلسفی‌ هم هست. چیزی در معنای تقلید.

 

حالا چرا اینجا آمدم؟

من اهل رسانه‌ی تصویرمحوری مثل اینستاگرام نیستم. وقتی چیز قشنگی می‌بینم قطعا اولویت هزارمم عکس گرفتن و ثبت در گوشی است. نگاه می‌کنم. همین.

اهل رسانه‌ی مجیزگویی مثل توییتر هم نیستم. بسم اللهِ من فقط دو صفحه طول می‌کشد.

یک جای دنج و خلوتی لازم داشتم برای نوشتن. اگر هم کسی آمد و نظری داد که چه بهتر!