محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

۴ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ممکن است این متن به مذاق خیلی‌ها خوش نیاید.

 

همانطور که دیده‌ایم، سادات از احترام خاصی در بین مردم برخوردارند. در قشر مذهبی بیشتر اما این مدل احترام عمومیت دارد. علت هم احترام به خاندان رسول الله است. چرا که آنها را ذریه‌ی آن بزرگوار می‌دانند. حدیثی دیدم که بوسیدن دست تنها برای علما و سادات کراهت ندارد. بزرگ‌کردن این گروه در حد علمای قوم، روالی رایج و سرشار از خطاست.

 

آنچه به ذهن من خطور می‌کند، جز ایجاد معضل اجتماعی، این بزرگ کردن فایده‌ی دیگری ندارد.

اول- نگاه کاملا نژادپرستانه است. آنچه اسلام مدعیست ضدیت با نژاد پرستی و تفکر برترینِ شما باتقواترینِ شما، است. در مواجهه با چنین تضادی، یا باید اسلام را زیر سوال برد یا یکی از این گزاره‌ها را. طبیعتا رد گزاره‌ی "خاص بودن سادات" معقول‌تر است.

دوم- به لحاظ شخصیتی، برتری‌جویی‌هایی به این قشر می‌دهد که لزوما شایسته‌ی آن نیستند. وقتی کودکی از خانواده سادات، بی‌دلیل در قیاس با دیگران تکریم می‌شود، این کرامت را از جانب خود می‌بیند و سرمنشا فسادهای شخصیتی است.

سوم- اساسا آدمها خطا کارند، بعضی بیشتر و بعضی کمتر. سیدها هم خطا می‌کنند. مثل همه ما. اما به خاطر پیوند فرهنگی‌شان با خاندان نبوت، اشتباه آنها به جایگاه واقعی خانواده پیامبر بیشتر آسیب می‌زند. چه آنکه خود سادات هم بابت این فشار اجتماعی اذیت خواهند شد.

 

چند سالی هست در جمع‌های خصوصی، می‌گویم که هی سادات سادات نکنید. آنکه شایسته احترام است، آن فرد باتقواست. وگرنه همه به یک اندازه با خانواده پیامبر نسبت داریم و به یک اندازه شیعه هستیم. 

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

شعرهای منقضی

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

شبم به روی تو روز است و دیده‌ها به تو روشن

بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد

خاک من زنده به تاثیر هوای لب توست...

این غزلهای قشنگِ عاشقانه، که قلب آدم را ذوب می‌کند و لپ را گل می‌اندازد برای چه کسی است؟ برای چه دوره‌ای است؟

شاید تا چند سال پیش من هم خیال می‌کردم، این شعرها واقعی هستند. باید شب بارانی، یا نهایتا پاییزی دست در دست کسی بگذاری و زیر گوشش این را بخوانی و عشق را تجربه کنی. خیال خام داشتم که می‌نشینم روی کاناپه با همسرم، بازی رومیزی می‌کنیم و غزل می‌خوانیم و بلبل در قفس می‌کنیم. ولی چه خیالی...چه خیالی...زندگی اما خیلی جدی‌تر و سهمگین‌تر از این حرفهاست.

عشقی، اگر باشد، شکل یک بغض فروخورده‌ است. شبیه درد مشترک. مأمن حالهای بد از این دنیا. غزلهای زیبای عاشقانه و گرمی خون در صورت و بی خیال بودن، باشد طلب ما از آن دنیا.

دستهایم را می‌گذارم روی دستهایش و میخوانم، زیر گوشش نه، چشم در چشم:

عشق من و تو ؟ آه....

این هم حکایتی است

اما در این زمانه که درمانده هر کسی

از بهر نان شب

دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست

دیرست گالیا!

در گوش من فسانه دلدادگی مخوان

دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه!

دیرست گالیا، به ره افتاد کاروان ...(شعر کامل از هوشنگ ابتهاج)

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

کتاب هدیه دادن

آینه‌ها کج نشان می‌دهند یا من خیلی عوض شدم؟

خودم هستم؟

یک روز کسی نگاه چپ به کتاب‌هایم میکرد، چشمش را کور میکردم. کتابخانه‌ام و کتابهای سرشارش، جانم بود. نگاه می‌کردمشان که انگار بچه‌هایم بودند که مودب و آرام دور هم گرم گرفته بودند.

اما

امشب، یک پیجی گفت بیایید و کتابهایتان را هدیه بدهید. لیست نوشتم. گفتم اینها را خوانده‌ام و نمی‌خواهم.

من‌ بودم؟

کتابهایم را دارم می‌دهم؟ کتابهایم که همه زندگی‌ام بودند؟

چقدر عوض شده‌ام. چقدر روزگار مرا تکان داده است. چقدر بزرگ شده‌ام. 

الهی هب لی کمال الانقطاع الیک...

آینه‌ها همانند که باید...من آن نیستم...

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

اینستاگرام

 اینستاگرام مصداق اتم و اخص کثرت است.

یعنی چی؟

یعنی کثرت و زیادی دیتا و اطلاعات، آگاهی و علم متکثر. برای داشتن یک چارچوب و مدل فکری(اصلا هر نوع مدل فکری) ذهن نیاز به انسجام دارد. اینستاگرام دقیقا دست میگذارد و اجازه نمی دهد به سبب غرق شدن در اطلاعات و آگاهی ها به هیچ چارچوبی دست پیدا کنی.

اینستاگرام شدیدا شهوت‌گراست. جنس شهوت، متکثر و زیاده خواه است. شهوت نه فقط جنسی، بلکه اساسا نگاه زیاده خواهانه است. 

یک پسر را می بینی، می گویی چه پسر خوبی. آن یکی را می بینی، عه او هم خوب است. سومی؟ بله سومین پسر هم ویژگی های مطلوبی دارد. غرق می شوی در پسرهای خوب و جالب.

یک پیج فان می بینی و می خندی. دومی هم باحال است، فالو می کنی. سومین پیج چطور؟ اوه خیلی خفن بود! غرق می شوی در کلیپ های بامزه.

هزاران زندگی، هزاران اتفاق، هزاران رنگ... 

دنیای واقعی اما اینطور نیست. نمیتوانی بروی و در همه جا غرق شوی. بخواهی هم نمی توانی. به خاطر محدودیت زمان و مکان. ذهنت تکه تکه و متکثر نیست. یک کل منسجم هستی.

اینستاگرام به نظرم یکی از تیرهای آخر دنیای مدرن است. نمایش دادن، خودشیفتگی، زیاده خواهی افراطی که از بنیان های اصلی مدرنیته است را به حد اعلا رسانده است.

و البته، خودم هم دقیقا در میان این غرقاب هستم.

 

 

اینستاگرام مصداق اتم و اخص کثرت است. و با بودن در اینستاگرام، قید به وحدت رسیدن و توحیدی بودن را به کلی باید زد.

  • فاطمه امیرخانی