محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

  • ۱
  • ۰

ای کاش...

در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشه‌های مهاجر
زیباست
در نیم‌روز روشن اسفند
وقتی بنفشه‌ها را از سایه‌های سرد
در اطلس شمیم بهاران
با خاک و ریشه
- میهن سیارشان –
از جعبه‌های کوچک و چوبی
در گوشه‌ی خیابان می‌آورند
جوی هزار زمزمه در من
می‌جوشد:
ای کاش
ای کاش، آدمی وطنش را
مثل بنفشه‌ها
یک روز می‌توانست
هم‌راه خویشتن ببرد هر کجا که خواست

در روشنای باران

در آفتاب پاک...

-شفیعی کدکنی-

 

به یادگار بماند از ایامی که بیشتر از هر زمان از رفتن می ترسم، و بیش از هر زمان برای دیدن دنیایی بزرگتر انگیزه دارم.

  • ۰۱/۱۰/۱۳
  • فاطمه امیرخانی

نظرات (۲)

سلام...چطوری؟
دیدم خیلی وقت نیستی.... نگو شما هم ترک وطن دارین!!!!
شما دیگر چرا؟ اونم وسط دکتری!!!!
پاسخ:
هستم هنوز :)
ولی شما دعا کن هر چی خیره پیش بیاد.

سلام

خیره...

اما رفتن شاید برای شخص خوب باشد اما دوری و فرار از شرایط جامعه را هم ببان میکند که میتوانست با ماندن اوضاعی بهتر برای نسل های آینده رقم بزند...

نمی دانم چرا در کشور ما هر که شرایط بهتری دارد و جای بهتری زندگی میکند و یا دانشگاه بهتری درس خوانده است باز متوقع تر از جامعه است و رفتن را بر ماندن ترجیح میدهد...

و این خود نوعی کمال طلبی ادمها را بیان میکند...

پاسخ:
من امیدوارم که بشه برای آینده نسل بهتری رقم زد، به خاطر همین معلمی ام که ساعتی کمتر از کارگر منزل پول می گیرم. به امید تربیت نسل.
من حتی معتقدم همه جا میشه کار کرد و خوب هم کار کرد. میشه همینجا بود و کارهای بزرگ کرد.

ولی... یک قدرت ویژه ای میخواد هندل کردن تنش هایی که جامعه به آدم وارد میکنه. جایی که اساتیدش از بهره هوشی متوسطی بهره مندند، علمی که ندارند به کنار. جایی که هر روز درگیر تعارض میشی بابت چیزهایی که می بینی و چیزهایی که بهشون باور داری. جایی که پول نیست و برای وام ازدواج ده ماه توی صف هستی و هنوز امیدی نداری که با دلار 46 تومن بتونی اون وام رو نهایتا بگیری. جایی که به عنوان یه آدم علوم انسانی که ابزارش کتابه، برای خرید کتاب هم باید دو دو تا چهار تا کنی. جای سختیه و مرد میدان میخواد.

اینکه من دانشگاه ها و مدارس خوبی درس خوندم، دقیقا معنیش اینه که یه نیازی در من ایجاد شده. نیاز به فهمیدن، نیاز به فهماندن، نیاز به گفتگو. ولی این نیاز ارضا نمیشه. مثل اینکه به یه بچه ای که توی یه اتاق دربسته است، بگی "تو میتونی بازی کنی با همسن وسالهات، میتونی باهاشون بخندی، دعوا کنی، با شن و ماسه کلی چیز بسازی" و نیاز بازی کردن رو توش ایجاد کنی، اما بگی نمیشه. بشین تو اتاق. این وضعیت رنج آورتر از حالتیه که نمیدونست بازی چیه و نیازش فعال نشده بود.

هنوز هستم، فعلا هیچ اقدام جدی ای نکردم جز سرچ هایی که همه آدمهای شبیه به من می کنند. چون هنوز خودم رو اون آدمی نمی بینم که نیازهایی داشته باشم که مطلقا اینجا برآورده نشه. واسه همین میگم امیدوارم خیر پیش بیاد. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی