محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

  • ۰
  • ۰

از مرگ می‌ترسی؟

پرسید: از مرگ می‌ترسی؟
گفتم: نه، اگر بنا به عذاب باشد، همین دنیا هم کم و بیش عذاب می‌کشیم. 
پرسید: از مرگ می‌ترسی؟
گفتم: نه، چیز خاصی ندارد. آدم از امر معمولی هراس ندارد.
پرسید: از مرگ می‌ترسی؟
گفتم: نه، فقط دلم برای دنیا تنگ می‌شود. 

پرسید: از مرگ می‌ترسی؟

گفتم: خیلی اهمیتی برایم ندارد. منتظر می‌مانم هر چه شد، شد.
پرسید: از خودت می‌ترسی؟
گفتم: خیلی، چون ناشناخته‌ام. چون نرسیده‌ام. طفلی کوچکم و پیرزنی دست به عصا که گاهی هوس‌بازانه می‌دوم و گاهی سخت‌گیرانه تکان نمی‌خورم. پر از بدی و خوبی. در آنجا که دریای شور و شیرین به هم می‌رسند ایستاده‌ام. نه به این تعلق دارم نه به آن‌. دنیای درونم مرا می‌ترساند.
گفت: پس از مرگ می‌ترسی...

  • ۰۱/۰۶/۱۱
  • فاطمه امیرخانی

نظرات (۲)

  • دامنه : دارابی
  • با سلام و عرض ادب و احترام

    مانند همیشه باز هم زیبا و کارا نوشتید. التقای دریای شور و شیرین هم تعبیر خوشایندی بود. اساساً در «احوال مرگ» به خودی خود آموزنده است و حتی بر آن تأکید رفته است. با تشکر از شما که همواره نوشته‌های مؤثر از خود باقی می‌گذارید. درود.

    پاسخ:
    سلام و احترام
    از لطف شما سپاسگزارم⁦🙏🏻⁩
  • یاس ارغوانی🌱
  • سلام.

    من از مرگ بخاطر عواقب کارهام میترسم یا حتی شاید گاهی وحشت هم داشته باشم. میدونم خدا مهربونه ولی اعمال آدم اصلا مهربون نیستن :(

    پاسخ:
    راستش عواقب کارها چیزی شبیه اینه که آدم عذاب بشه. سخته واقعا ولی سهمگین نیست. 
    اون چیزی که به نظر من عمیق تره، ترس از مواجهه انسان با پروردگاره، بیشتر از کمی عمل، حقارتی که انسان اون لحظه عمیقا می‌چشه، و اینکه میتونسته به رضوان الهی برسه و نرسیده، احتمالا درد بیشتری داره.
    این یه تجربه درونی بود، احتمالا یه متن تحلیلی طور درباره ش بنویسم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی