محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

  • ۰
  • ۰

دعوا بر سر سایه

متن های ادبی و جالبی درباره سایه و مرگش نوشته شد. تحلیل های مختلفی هم. دعوا شد سر اینکه چپ و کمونیست بود پس تسلیت نگوییم. یا بعد از انقلاب ماند در ایران و برای انقلاب شعر سرود پس بگوییم. یا رفت و در آمریکا مرد. یا مذهبی بود و شعری برای امام حسین و کربلا گفت. یا نبود و شعرهای عاشقانه و سیاسی سنگین گفت. واقعیت من درباره هیچ کدام از این مسائل اطلاعات و تحلیل دقیقی ندارم. حرفم درباره نحوه برداشت و گفتگو درباره آدم است.
سایه یکی از ما مردم معمولی بود. که احتمالا همه این گزاره های بالا درباره او صدق می کند. چون آدمها «تکه‌هایی از یک کل منسجم» هستند. جزءهایی دارند که بخشی از آنها به مذاق ما خوش می‌آیند و برخی نه. چرا راه دور برویم؟ ما خودمان هم همین هستیم. اجزای مختلفی داریم که در شرایط گوناگون پرده کنار می زنند و خودی نشان می دهند. گاهی رفتارهایی می‌کنیم که اصلا توقع نداریم. حس هایی که ازشان خوشمان نمی‌آید. اخلاق هایی که دوستشان داریم و البته چیزهایی که دوستشان نداریم. مواجهه ما با دنیای پیرامون، آینه مواجهه ما با خودمان است. اگر خود را آنگونه که هستیم، می‌پذیریم با تمام شرق و غرب هایمان، احتمالا می‌توانیم دیگران را بپذیریم. اگر نه، وقتی یک موقعیت بیرونی پیش می‌آید، مثل مرگ سایه، می‌افتیم به جان هوشنگ ابتهاج و تکه تکه‌هایش را می‌جوریم و عوامل های مثبت و منفی اش را از هم جدا می ‌کنیم و موضع گیری صفر و صدی می‌کنیم.
دقت که می‌کنم تفکر سیاه و سفید یا صفر و صدی در نگاه‌ها و قضاوت های ما خیلی حضور دارد. نسبت به خودمان و جهان اطرافمان. به زبان روانشناسی اسم این می شود "پذیرش".

 

حالا می خواهم یک ادعای بزرگتر بکنم. آزادی نتیجه پذیرش است. 

ازادی الزاماتی دارد. مثلا رعایت انصاف در ازادی فکر و بیان از اصول است. اینکه شما می خواهی درباره مسئله ای آزادانه صحبت کنی و بیندیشی باید بتوانی پدیده را جامع و منصفانه دیده باشی. و در شرایطی می توان مسئله ای را منصفانه دید که نسبت به آن پذیرش داشته باشیم. پذیرش یعنی او را آن طور که هست با تمام ویزگی هایش و فارغ از قضاوت های شخصی خود و خوب و بد کردن بتوانی ببینی. اگر توانستی، آنگاه می شود در جامعه ای آزاد درباره مسائل و اشخاص گفتگو کرد.

ما بعضا در حق خودمان هم آزادی روا نمی داریم، چون نمی توانیم و دوست نداریم واقعیت های درونی خودمان را بپذیریم. اگر بپذیریم آزادانه رفتار می کنیم. 

آخر اینکه با تمام این اوصاف من هوشنگ ابتهاج را دوست داشتم و از مرگش ناراحت شدم. خدایش بیامرزد و در بهشت برین مهمانش کند.

  • ۰۱/۰۵/۲۴
  • فاطمه امیرخانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی