محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

  • ۰
  • ۰

سفر قشم- دوم

مهم‌ترین وجه سفرهای اخیرم خودشناسی بوده. حداکثر مواجهه با ضعف‌های درونی و شخصیتی در سفر جمعی با غیر از خانواده رخ می‌دهد. جایی که کسی مراعات تو را صرفا به خاطر اینکه فلانی هستی نمی‌کند. تلخی‌هایی دارد. اما لازم است. 

نوشتن‌هایم قرار نیست شبیه یک دفترچه خآطرات باشد. از جنس تجربه است. همین مواجهه‌ها و سوالها.

جزیره قشم را گشتیم. تا جایی که می‌شد خندیدیم. هر جا می‌رفتیم همه خیلی زیاد عکس می‌گرفتند که البته من هم جا نماندم. ولی چرا؟ آیا اساسا این خواسته که "بیایید بدون عکس گرفتن از فضا و طبیعت لذت ببریم" قابل قبول است؟ چون می‌توان در جوابش گفت "ما از عکس گرفتن لذت بیشتری می‌بریم".

صادقانه خسته شدم از اینهمه عکس.  دلفین‌ها بالا می‌آمدند ولی هیچ کس نگاهشان نمی‌کرد. غصه خوردم. دلم می‌خواست همه کیفِ لحظه‌شان را می‌کردند. 

غروب را در جنگل حرا گذراندیم. از این غروب‌های عمیق فلسفی عرفانی که به آفتاب زل می‌زنی که دیگر سویی برای کور کردنت از شدت نورش ندارد. به ترکیب همراهان در مسافرت فکر می‌کردم. حمیده، دوست دبیرستانم، همراهم بود. احتمالا تنها کسی در اطرافیانم که این کار را بلد است و توانست مرا نجات دهد. دختری که خیلی هم‌جنس ماست. فکری و رفتاری. پیرزنی که خیلی درگیر چارچوب‌های مذهبی است و دائم به ما و همه تذکرهای مختلف می‌دهد. چرا خداوند این ترکیب را کنار هم چیده است؟ یادم افتاد به جمله‌ی یکی از اساتیدم: هر کس سر راهت قرار گرفت، یا چیزی دارد که به تو بیاموزد یا با صبرکردن بر او قرار است چیزی از او بیاموزی. به بچه‌ها که خیلی از دست این خانم شاکی بودند گفتم هم ما و هم ایشان بنده خداییم و خدا دوستمان دارد و دلش میخواهد رشد کنیم. او هم با بودن در کنار ما خیرها و رشدهایی نصیبش می‌شود، ما هم. که آدم شویم و بتوانیم دندان روی جگر بگذاریم. حالا اینقدر فضا نصیحت‌گونه و منبری نبود ولی اوضاع را به نظرم بهتر کرد.

و بعد به خدا گفتم مگر می‌شود برای یک سفر تدبیر کنی ولی برای زندگی‌ام نه؟ ناز شستت. هر چه هست تدبیرهایت را خیلی دوست دارم. 

وعده دادیم صبحانه فردا املت همه مهمان ما باشند. ساعت ۵وربع صبح.

  • ۰۰/۱۱/۱۰
  • فاطمه امیرخانی

نظرات (۴)

اگر زندگی‌تون تدبیر نداشت، به جایگاه فعلیش می‌رسیدید؟ ناشکری نبود این جمله؟

پاسخ:
نه خوب ننوشتم، در واقع اینطور بود "مگر می‌شود سفر را تدبیر کنی ولی زندگی را نه"
ممنون که تذکر دادید🙏🏼

منظور از تدبیر در زندگی چیست؟

به ازدواج فکر میکنی و گزیدن همسر؟

چرا همه گمان میکنن اوج خوشبختی داشتن همسر است؟؟؟؟؟ والا درون جامعه انقدر خراب است که آدم از ازدواج دوری میکنه!!!!

 

پاسخ:
نه فقط ازدواج، زندگی. ساحت‌های مختلفش. کدوم کار خیره، برم پست داک بگیرم، میشه برم یه کشور دیگه چند سال یا نه، حتی همین که توی چه سنی خیره برام که شروع به سفرهای مجردی بکنم. شاید دو سال پیش بود مثلا این پختگی رو نداشتم. نمیدونم چه زمانی چی مناسبه برام. مثل یه بچه‌ای که نمیدونه کی باید فرنی بخوره، کی سوپ، کی غذای کامل. مادرش به اقتضای شرایطش براش تدبیر میکنه. در طلب اون تدبیرم. تمام و کمال برای همه ابعاد زندگیم.

صحبت درسته...

اما خیلی ام تامل نکن...

گاهی باید بسپاری به خدا و روزگار و زمان....

هر چه پیش آید خوش اید...

پاسخ:
آره شاید :)

واقعا خود خدا همیشه حواسش بهمون هست و بهترین‌ها رو برامون رقم میزنه

پاسخ:
بله خوشبختانه :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی