محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

  • ۱
  • ۰

 یک تنه به اندازه کل دنیا تحریمیم
‏تعداد نهادهای ایرانی تحت ‎#تحریم (۹۳۹مورد) تقریبا معادل کل نهادهای تحریم‌شده در سوریه، اوکراین، کرۀشمالی، روسیه، ونزوئلا، چین، کوبا و بلاروس است (۹۹۴مورد).

سالهاست که ما توسط آمریکا تحریم هستیم. مسئله من با آمریکا، یک مسئله ضدامپریالیستی است نه صرف ایدئولوژی دینی. این مخالفت برای من یک‌ قضیه‌ی انسانی است بیش از آنکه ملی یا دینی باشد. 
ایران اگر غیراسلامی هم باشد، من اگر متولد فیلیپین هم باشم، باز معتقدم "باید با آمریکا به عنوان قدرت جهانی سلطه‌گر مقابله کرد". درباره راه مقابله سخن نمی‌گویم. می‌تواند مذاکره باشد یا جنگ. سخنم، اساس مقابله است.
و بله، من آدمی هستم که می‌کوشم بذر نفرت از این سیستم جهانی و آمریکا را در دل دانش آموزانم و اطرافیانم بکارم.

  • فاطمه امیرخانی
  • ۱
  • ۰

۱-  داشتم می‌اندیشیدم که اسلام برای زنان پرانرژی(بخوانید برون‌گرا) برنامه‌ای ندارد و تکلیفشان را مشخص نکرده یا در واقع آنچه راویان اسلام به ما رسانده‌اند تبیینی جامعی از زن نکرده است‌.
زن یا مقصوراتُ فی الخیام است یا مثلا زن قوی و زینب‌وار و درمعرکه. زینب سلام الله علیها در روزهای معمولی زندگی‌اش چه می‌کرده؟
مثلا شما یک دختری دارید که بسیار پرانرژی و شوخ و شنگ است.  چه پیشنهادی برایش دارید که از انرژی‌اش استفاده کرده باشد؟ بلند نخند، نرقص، جلف نباش خب ولی دقیقا چگونه باش؟

 

۲-تجربه‌های اخیرم در مواجهه با آقایان مرا بیشتر و بیشتر به این نتیجه رسانده است که تربیت جنسیتی مشکل داشته است. اعتماد به نفس و خودباوری‌ای که مردان دارند نه لزوما وابسته به جنسیت فیزیولوژیک بلکه یک رفتار فرهنگیست. بارها و بارها شنیدم و دیدم این روحیه را در آقایان که "آره من میخوام این کارو بکنم(کاری در حد آپولو فرستادن به هوا) و میتونم" بعد هر چقدر فکر کردم دوستان و زنان اطرافم، تازه آنهایی که خودشان را نباخته‌اند و تلاش می‌کنند، درگیر واقع نگری هایی هستند مانند "آیا می‌شود؟ آیا درست است؟ آیا اولویت است؟" 

شاید یکی از دلایل تعارض‌ نقشهای همسری و مادری در مقابل جایگاه شغلی و اجتماعی باشد که اعتماد به نفس را از زنان گرفته است. 

جامعه‌ای که زنانش اعتماد به نفس نداشته باشند، از درون تهی و پوچ خواهد شد.

  • فاطمه امیرخانی
  • ۱
  • ۰

علم‌بیزاری

پاس زیادی از شب گذشته است و من درگیر تکمیل پروپوزال یک طرح تحقیقاتی بودم. درباره ویژگی های روانشناختی افراد مقاوم و مردد نسبت به واکسن.

بار دیگر مشمئز شدم از مدل و فرایند علمی. نگاه چارچوبی و غیرانسانی به انسان. انگار دارند حیوان خانگی را بررسی می کنند. 

در تمام مقالات خارجی نتایج نشان می دهد که بیشتر آنان که واکسن نمی زنند زن اند، از طبقه پایین مالی، با سطح تحصیلات پایین و ویزگی های شخصیتی غیر طبیعی و غیر سالم. شبیه نتایج همه اختلال ها. شبیه نتایج همه پژوهش ها. یک عده زن و فقیر و بی سواد و ناسالم وجود دارند که حامل امراض اجتماعی اند وگرنه که سرمایه دارها خوب و سالمند!

احساس می کنم این علم حاکم بر دنیا به معنای کامل لهو و لعب است. یک بازی که ما هم بازیگرانش هستیم. راه فراری هست؟ سنجش دانش وقتی بر اساس تعداد مقاله است، راه فراری هست؟

"پژوهش ها در بریتانیا و ایتالیا نشان می دهد که..." هیچ از خودم خوشم نمی آید وقتی این خزعبلات را می نویسم.

پ.ن: من به واکسن اعتقاد دارم و واکسن زده ام. لکن درک عمیق انسانی لازم است که چرا کسی واکسن نمی زند و نمی خواهد بزند. 

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

اتو رنک، روانکاو هم دوره با فروید، در کتاب خود به نام "ضربه تولد" جدایی نوزاد از محیط امن رحم و حمایت دائمی مادر را اولین تجربه اضطراب‌زای نوع بشر می‌داند و پایه‌ی نوروسیس یا نِورُز(neurosis) را در همین تجربه جستجو می‌کند.

بله، ضربه تولد اولین تجربه جدایی برای نوزاد است. اما نه پایه‌ی اضطراب‌های بعدی. چرا که اساسا فرایند رشد انسان، در هم تنیده با جدایی‌هاست. جدایی از رحم، جدایی از شیر، جدایی از آغوش شبانه مادر، جدایی از خانه، جدایی از دوست و... چه کسی اگر دست خودش باشد حاضر است تمام هستی‌اش را، سینه‌ی گرم و با مهر مادر را، وقتی نزدیک دو سال دارد، از خود جدا کند؟ اما این فرایند ظاهرا طبیعی رشد، گویا آغازیست برای تاب آوری انسان که یاد بگیرد چطور با جدایی‌ها مواجه شود و آن را عمیقا "لمس" کند.

انسان اساسا سوگوار متولد می‌شود و سوگوار بزرگ می‌شود. و سوگواری عمیق تر می‌شود وقتی بدانیم "ما تنها سوگوارانِ تاریخ نیستیم. همه همراه ما هستند"

من ، امروز و در روز آخر کارگاه، پس از مدتها، غمِ از دست دادن آنچه دوستشان می‌داشتم را، بدون شرم به آغوش کشیدم، بوسیدم و بوییدم و به خاک سپردم.

 تمام :)

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

بعد از پایان کارگاه امروز مامان درباره روند کارگاه پرسید. کمی کلیات برایش گفتم. گفت: خب اینطوری که آدم ناراحت میشه وقتی درد دیگران رو میشنوه. جوابم برای خودم هم عجیب بود: غم اصلا بد نیست. آدم رو بزرگ میکنه بعضی وقتها.

در نگاه روانپویشی، خشم هیجانی ابتدایی‌تر و مهم تر است که درمان بر پایه‌ی آن جلو می‌رود. و غم در واقع پوششی است برای خشم‌های انکارشده. اما چطور روانپویشی می‌تواند این تجربه عمیق و اصیل از غم و اشک را که امروز داشتم، تبیین کند؟

شبیه کلیشه‌های کتابهاست. اما چه کنم که تجربه امروزم، برایم منحصر به فرد است. برای اولین بار از غمی که داشتم لذت می‌بردم. آن را در آغوش می‌کشیدم و در وجودم حسش می‌کردم. لمس سوگ، در واقع مواجهه من بود با غمی که فکر می‌کردم مازاد بر زندگی انسان است. چیزی که فکر میکردم باید آن را "حل" کرد. اما این غم، اساسا برای انسان و اقتضای این دنیاست -انا خلقنا الانسان فی کبد- و اتفاقا می‌تواتد آدمی را به یک لذت اصیل برساند. آنچه ما از هیجان غم می‌شناسیم، در واقع ترکیبی از ناتوانی و احساس بی‌کفایتی است. وگرنه جوهر غم، افسردگی آور و تولید کننده اختلال نیست.

خلاصه بگویم: غم اصلا بد نیست. حتی شاید خوب هم باشد.

 

پی نوشت: راستش بعید می‌دانم کسی به تنهایی بتواند این وجوه را تجربه کند.

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

به بهانه یک کارگاه روانشناسی به نام "لمس سوگ" که درباره تجربه‌های سوگ و سوگواری افراد است، شاید چند روزی درباره سوگ بنویسم.

از خودم شروع می‌کنم. من، فاطمه امیرخانی، بدون اینکه عزیزی را واقعا از دست داده باشم، مکررا سوگوار شده‌ام. سوگوارِ رابطه‌ها.

امروز که باید هر کس از تجربه سوگ خود در کارگاه می‌گفت، بدون ترس از قضاوت، بدون هیچ فکری، فقط برای ابراز عمیق یک عاطفه، چنان آرواره‌هایم در هم قفل شده‌ بودند و بغض تا پشت پیشانی‌ام تیر می‌کشید، که فکر می‌کردم هرگز نمی‌توانم بیانش کنم. اما توانستم. برای اولین بار به خودم حق دادم که سوگوار رابطه‌هایی باشم که در زندگی به آنها امید بسته بودم. و برای آنها عمیقا گریستم. 

برای من ایجاد یک رابطه‌ی عمیق، حکم جوانه زدن یک گیاه، نه، حکم تولد یک نوزاد دارد. از رابطه نگهداری می‌کنم، آبش می‌دهم، برایش تلاش می‌کنم.تلاش کردن به معنای خطا نکردن نیست. در رابطه‌هایی که برایشان سوگوارم، اتفاقا گند هم زیاد زده‌ام. اما مگر یک مادر، اشتباه نمی‌کند؟

رابطه حکمی متفاوت از شخص دارد. آن افراد، در زندگی من نیستند. نبودنشان هم چندان ناراحت کننده نیست. آنچه فهمیدم برایم تمام این سالها دشوار بوده است، سوگ از بین رفتن یک رابطه امن و راحت است.

و حالا پس از درک این موضوع، حالا که فهمیدم برای رابطه‌های عمیق از دست رفته‌ی زندگی‌ام سوگوارم، دچار شرم عجیبی شدم‌. شرم... هیجانی رایج در فرهنگ ما‌‌...

"سوگ رابطه چه کوفتی است دیگر؟" "توی کارگاه مردم از سوگ عزیزانشان و پرپر شدن جلوی چشمشان گفتند، چطور رویت می‌شود از سوگ رابطه نام ببری؟" تا شروع می‌کنی عمیق شدن و غرق شدن، تا میخواهی دست‌نایافتنی و تلخ‌ترین ساحت‌های وجودت را کشف کنی، بخش سرزنش‌گر و والدگر درونت، سوپرایگوی فرویدی‌ات، سربرمی‌آورد تا دست و پایت را قطع کند. "انقدرها هم عمیق نشو، آنجا دردناک است"

درد می‌کشم. تجربه این تعارض‌ها، توان نگهداری سوگ و شرم، چیزی است که در مواجهه با مراجعانم ازشان می‌خواهم. این بار درد را برای خودم تجویز می‌کنم. و من در مراجع ترین حالت خودِ روانشناسم قرار گرفته‌ام. 

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

نشود که شبهای طولانی بگذرد، سعدی زیر گوش آدم غزلهای ناب زمزمه نکند. مرا به خیال می‌برد. به دنیای عجیب تنهایی و خلوت و غرق‌شدگی. 

 

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست

بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست

 

روا بود که چنین بی‌حساب دل ببری؟

مکن که مظلمه خلق را جزایی هست

 

به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز

ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست

 

کسی نماند که بر درد من نبخشاید

کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست

 

هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی

از این طرف که منم همچنان صفایی هست

 

به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید

و گر به کام رسد همچنان رجایی هست

 

به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست

که در جهان به جز از کوی دوست جایی هست

 

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

علوم انسانی به دلیل درگیری مستقیم با ساحت‌های فکری وجودی انسان، آدمی را درگیر پرسش‌های بنیادینی می‌کند که راه فراری از آن نیست. دانشجوی رشته جامعه‌شناسی، روانشناسی، تاریخ، فلسفه و... در دوره تحصیل پیش از آنکه بخواهد درباره "انسان" نظر بدهد، باید تکلیفش را با خودش، نزدیک‌ترین انسانی که در دسترسش است روشن کند. به همین سبب، دوگانه‌های معتقدِ مذهبی و نهیلیستِ پوچ گرا در علوم انسانی بیشتر وجود دارد. در حوزه‌های فنی و پزشکی و علوم پایه، اساسا مواجهه با این پرسشها وجود ندارد و شخص خود را ملزم به پاسخگویی نمی‌داند. به همین خاطر به گمانم فردی که در حوزه علوم انسانی دقیق و عمیق است و همچنان توانسته مذهبی بماند، دینش از اصالت بیشتری برخوردار است.

اگر به این وضعیت، وضعیتی که فرد در آن لاجرم و ناخواسته خودش و عقایدش را به بوته آزمایش و نقد می‌گذارد، وضعیت تعیین‌گری بگوییم، روانشناسی یکی از تعیین‌گرهای جدی در زندگی افراد است. 

بله، اگر می‌بینید روانشناسان دیوانگی‌هایی دارند، چون نتوانستند وضعیت خودشان را تعیین کنند. ولی اگر روانشناس سالمی یافتید، بدانید او توانسته خودش و جایگاه وجودی‌اش را در این زندگی تعیین کند.

 

بعدنوشت: با یک مثال بیشتر توضیح دهم. اساتید روانشناسی که من در محضرشان بوده‌ام، یا خدا و دین را قبول ندارند و تحلیل‌های عمیق دنیایی از انسان و رفتارش دارند، یا اگر خدا و دین را قبول دارند خیلی خوب آن را فهم کرده‌اند و توانسته‌اند در جنگ بین گفتمان دین و علمی که در وجود همه ما شکل می‌گیرد، سربلند بیرون بیایند. یعنی یا این سر طیف هستند، یا آن سر. در روانشناسی کسی وسط نمی‌ماند. 

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

اکنون و در دنیای ارزهای دیجیتال و بلاک چین و بازی های واقعیت مجازی و NFT و آواتارها به وجد آمده ام که چطور می شود بخشی از فرایند درمان را در آن دنیا پیش برد و فانتزیهای سالهای دورم را به واقعیت تبدیل کرد. 

راستش فکر میکنم شاید اگر ایران نبودم و دسترسی های تکنولوژیکال و علمی بیشتری داشتم، می توانستم ایده ام را برای درمان پیگیری کنم. بعد فکر می کنم که همینجا تز دکترایم را روی درمان های دیجیتال ببندم، بعد اما یادم می افتد که سطح دانشگاه هایمان کجاست و رییس دانشگاه از من به عنوان دستیار پژوهشی اش چه درخواست های بیهوده ای دارد. 

ولی بگذارید خیال کنم که می شود و می توانم...

-و هو علی کل شی قدیر-

  • فاطمه امیرخانی
  • ۰
  • ۰

فکرهای روزمره

1- دیروز با یکی از دوستان درباره مراجعش گفتگو می کردیم. دختری 15 ساله که 12 مرد به او تجاوز کرده بودند. این فرد کنار خیابان ایستاده بوده است، یک نفر سوارش می کند. به باغی می رود که 12 نفر آنجا بوده اند و بقیه ماجرا. تشخیص های احتمالی را بررسی کردیم و درباره مدل درمان تبادل نظر کردیم. در قاموس یک روانشناس، همان کاری را می کنیم که برایش آموزش دیده ام. افکار و هیجانات شخص را باید چه کرد و چه نکرد. 

اما اولین سوالی که در ذهن من نقش بسته بود، فارغ از تشخیص های احتمالی، این بود که چه می شود که یک دختر پانزده ساله برای داشتن چنین ارتباطی کنار خیابان می ایستد؟ چه سهمی از ماجرا به عوامل اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی وابسته است؟ عواملی که منِ درمانگر کمترین نقش مداخله ای را در آن ایفا می کنم. و چقدر می توان مثلا باب گفتگویی این چنین را با همچین افرادی باز کرد: تعریف تو از عزت چیست؟ چطور می شود عزت داشت؟ (کلا عزتمندی چه نقشی در روند درمان دارد؟) و بعد بخش مسلمان وجودم اضافه می کند که: خداوند برای تو عزت خواسته و می خواهد. چرا تو خودت برای خودت عزت و بزرگی نمی خواهی؟

اینها تماما افکار خام است. اما می نویسم شاید بعدا پخته تر و کامل تر شد.

 

2- امروز درگیر یک چالش ذهنی بودم: در دنیای سرمایه داری نهایتا سرمایه، تعیین کننده قدرت است. حالا فرض کن شما مسلمانی و می خواهی به درستی زندگی کنی و اثر گذار باشی. آیا الهی تر و اخلاقی تر است که برای کسب ثروت تلاش جدی کنی، که قدرت را به دست بگیری و بتوانی در خیلی امور ورود بکنی(چیزی شبیه نگاه انجمن حجتیه ای ها یا این پولدارهای مذهبی) یا مثلا مسیر تلاش و ساده زیستی را پی بگیری و زندگی ات را وقف امور خیریه‌ای با منفعت مالی حداقلی بکنی؟ 

 

3- دلمان برای هر چیز کوچک، چقدر تنگ است. هیچ سال و هیچ پاییزی به اندازه این لحظاتی که سپری می‌کنم، بی‌پایان نبوده است. 

  • فاطمه امیرخانی