نشود که شبهای طولانی بگذرد، سعدی زیر گوش آدم غزلهای ناب زمزمه نکند. مرا به خیال میبرد. به دنیای عجیب تنهایی و خلوت و غرقشدگی.
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
روا بود که چنین بیحساب دل ببری؟
مکن که مظلمه خلق را جزایی هست
به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست
کسی نماند که بر درد من نبخشاید
کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست
هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید
و گر به کام رسد همچنان رجایی هست
به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
که در جهان به جز از کوی دوست جایی هست
- ۰۰/۰۹/۰۶
هیچ وقت مخاطب خاص داشته؟