به هر حال تصمیم گرفتم این چیزهای الکی که در کلاس نویسندگی می نویسم را اینجا هم بگذارم. قبلا یه وبلاگ توی بلاگفا داشتم اونجا می نوشتم. بلاگفا قاطی کرد همه چیزش پاک شد. حالا اینا رو هم اینجا می نویسم تا یه روز همشون با هم کلا پاک شه!
به هر حال تصمیم گرفتم این چیزهای الکی که در کلاس نویسندگی می نویسم را اینجا هم بگذارم. قبلا یه وبلاگ توی بلاگفا داشتم اونجا می نوشتم. بلاگفا قاطی کرد همه چیزش پاک شد. حالا اینا رو هم اینجا می نویسم تا یه روز همشون با هم کلا پاک شه!
در نشان دادن مسئولیت پذیری خانواده امیرخانی درباره مصرف برق همین بس که:
وسط مجلس خواستگاری، دیدم ویبره گوشی ام قطع نمی شود. گفتم شاید کسی کار مهمی دارد و به بهانه چای آوردن آمدم آشپزخانه. گوشی را برداشتم. بابا از توی اتاق بود. فکر کردم منظورش این است که چقدر طول کشید و زود باشید. اما دیدم خیر! اس ام اس زده اند: "لطفا برق و کولر اتاقتان را خاموش کنید." برق از همه چیز مهم تر است آقاجان، از من از شما از همه!
در اوج مصرف برق، ما همه چیز را خاموش می کنیم. چرا؟ چون اوج مصرف برق است! پرسش: خب همه دارند استفاده می کنند که شده اوج مصرف. آیا ما غیرآدمیزادیم که استفاده نکنیم؟ پاسخ: خیر، شدیدا مسئولیت پذیریم!
میفرماید
مقدار یار همنفس، جز من نداند هیچ کس
ماهی که در خاک اوفتد، قیمت بنداند آب را
این بیت به نظرم اصلا عاشقانه نیست، کاملا ناکامانه است.
میگه هیچ کس مثل من نمیفهمه یار همنفس چقدر چیز لازمیه. نیازهای آدما متفاوته. سعدی نیاز به یک آدم با ارزش داشته که باهاش همکلام بشه. سعدیهها. خفنه در کلام. شاکیه که چرا نیازم برطرف نمیشه آخه.
بعد میگه من الان تو خاک افتادم و هیچ آدم همنفسی ندارم و میدونم که چقدر وجود همچین چیزی غنیمته. ینی خودآگاهی به عدم ارضای نیاز. به به!
بله، سعدیجان اتفاقا منم همینطور! چقدر تفاهم داریم ما! دیگه چه خبر؟!
از دیگر خوبی های کرونا این است که با آدمی که هیچ حرفی نداری میتوانی هی بگویی آره عجب وضعیتی شده و آمار ها را با هم رد و بدل کنید. خودش شد ده دقیقه. رویکرد بهتری به جای سکوت و زور زدن برای پیدا کردن حرف مشترک است.
برادرزادهایم اول میگفتند : کُکُنا. و شعارشان این بود مرگ بر ککنا!
#مرگ_بر_ککنا
مناظره شروع شده است، من در اتاق مشغول کارهای شخصی ام هستم. اما اضطراب و تشویش دارم. چرا؟
بحث های کلانی درباره حکومت اقتدارگرایی و پیوند حکومت با ارزشها شده است. وقتی که رای دادن به فلان کاندید مورد رضایت خداست یا اساسا رای دادن امر امام زمان است و اگر نکنی حرف امام معصوم را رد کردی، نتیجه ای جز تهی و پوچ شدن ارزشها نخواهد داشت و سیستم را اقتدارگراتر خواهد کرد. اما بحث من که اینها نیست!
سوال من از خودم این بود که چرا از اینکه منازره نمی بینی مضطرب شدی؟
در نظر من نتبجه ی تقلیل یافته ی پیوند حکومت و دین، به سبک فعلی، در مردم می شود اضطراب و خشم.
من اخبار را پیگیری نمی کنم. اما چرا همچین چیزی تشویش آور است؟
حدسم این است: چون حکومت خودش را اوبژه رعیت کرده است. اوبژه معنایش این است که تو همه چیزت از من است، منبع وجود تو من هستم. منبع اتکای تو من هستم. اگر نباشم، تو هم نخواهی بود. همان چیزی که در پدر و مادر می جوییم. اساس اضطراب ها به رابطه بین فرزند و اوبژه برمی گردد. کودک در آن واحد عاشق کسی است که از او متنفر است و این تناقض رعب آور است.
اضطراب شالوده روان را سست می کند. و من-دانشجوی روانشناسی- مجبورم درباره ابتدایی ترین مسئله-رای دادن یا ندادن یا به چه کسی دادن- نه در تردید بلکه در اضطراب باشم. "او اوبژه من است و من نباید به او خیانت کنم". اینطوری، همه-دقیقا همه-به زودی به رواندرمانی نیاز پیدا خواهند کرد.
چه باید کرد؟ همان کاری که در رواندرمانی رخ می دهد: حق داری نسبت به والدینت خشمگین باشی و بتوانی آن را درک کرده و ابراز کنی. کافیست این اگاهی و بستر به مردم داده شود. خشم و تناقضاتشان به حساب بیاید. بخشی از کار حل شده است.
آن وقت میشود رفت و مناظره دید!
هوالحق
صادقانه بگویم اولین بار اسم محاکات را در برنامه ضابطیان شنیدم و به دلم نشست.
دهخدا میگوید محاکات یعنی حکایت با دیگران. همیشه یکی از جذابیت جمعهای خودمانی برای من، آنهایی که وقتی پیشنهاد انتلکت میدهی نک و نال نمیکنند، این است که بنشینیم و واقعیت زندگیمان را بگوییم. مثل اینکه دو اتفاق مهم زندگیات چه بوده؟ چطور رابطهات با مادرت خوب شد؟ فکر میکنی در پنجاه سالگی هنوز چه بدقلقیای داری؟ فکر میکنی آخرین حرفت با من چه باشد؟ و همگی جواب بدهیم و اوضاع دلمان عجیب شود. این واژه برایم همان قلقلک ته دل را یادآوری میکند.
بعدتر البته فهمیدم که یک اصطلاح فلسفی هم هست. چیزی در معنای تقلید.
حالا چرا اینجا آمدم؟
من اهل رسانهی تصویرمحوری مثل اینستاگرام نیستم. وقتی چیز قشنگی میبینم قطعا اولویت هزارمم عکس گرفتن و ثبت در گوشی است. نگاه میکنم. همین.
اهل رسانهی مجیزگویی مثل توییتر هم نیستم. بسم اللهِ من فقط دو صفحه طول میکشد.
یک جای دنج و خلوتی لازم داشتم برای نوشتن. اگر هم کسی آمد و نظری داد که چه بهتر!