دیدن این سه فیلم، برای من یک تجربه واحد مشمئزکننده داشت: ابتذال مفاهیم و ارزشها
چالش من با سینما، نگاه ممیزگونه نیست. درد در نبودن فضای گفتگو است. درد در تولید فیلم های جشنواره ایست. که کسی نیست به اینها بگوید دست از سر ایده های تکراری و آسیب زننده به روان و فرهنگ جامعه بردارید و بنشینید یک کار خوب تولید بکنید.
کارگردانها متفاوت، یکی زن دو تا مرد. سال تولید متفاوت. اما هر سه پرفروش و پرطرفدار. چرا؟ چه حسی است که مخاطب از نشستن و دیدن منفعلانه فجایع جامعه و دگرگونی ارزش ها لذت می برند؟ چه افتضاحی به بار آمده در فرهنگ این کشور؟
1- موضوع اصلی داستان حول یک "بی ناموسی" می گردد. تجربه یک زن از فشار فرهنگی و اجتماعی، یک اتفاق جنسی و بی آبرویی حاصل از آن و نقطه اوج ماجرا اینکه گروهی از مردان در پی برطرف کردن مشکل هستند. در لاتاری می روند دنبال مرد عربی که به خاطر تمکین نکردن زن او را کشته، در شنای پروانه می روند دنبال کسی که فیلم لخت زن هاشم را پخش کرده و در ابلق مردان در پی حل مشکل زنی(زنانی) که مردی به او تعرض کرده. خود این زنها کجا هستند؟ هیچ جا. دو تایشان مرده اند، یکی شان هم به خاطر حریم خانواده سکوت می کند. مسئله تعرض به یک زن، پیش از این که مسئله مردانه باشد، یک اتفاق زنانه است. نوع انسان(فارغ از جنسیت) بر هتک حرمت یک انسان باید غصه بخورد و جان بدهد.
اما ما استادیم در تقلیل مفاهیم و ارزشها. ماجرا را طوری طراحی می کنیم که یک حادثه ای که موجب پرده دری شده، به جای اینکه ارزش مفاهیمی مثل حیا و غیرت را بازنمایی کند(نگاه من به غیرت، مقوله ای است که در پس حیا می آید.)، تبدیل به یک دعوای مردانه می شود برای نشان دادن رگ غیرتی ابلهانه. که این زنهایی که بهشان تعرض شده، موجوداتی نحیف و ضعیف قلمداد می شوند که باید جلوی مردان نزدیکشان قسم و آیه بخورند که بی گناهند. چرا؟ چون این غیرت مردانه ای که در فیلم تصویر می شود، بر حیای زنانه ای که دریده شده برتری دارد.
چه می شد اگر روایت به جای اینکه این چنین مردانه و خشن باشد، یک حرکت انسانی برای حل این قبیل مشکلات را نشان می داد؟ چرا در دل مردم ترس می آفرینند که اگر مردی به زنی جسارت کند، نمی تواند به نزدیکانش تکیه کند؟ برود بدون ترس از قضاوت، دل سیر گریه کند و حمایتشان را بطلبد؟ چرا ماجرا را یک زن روایت نمی کند؟
خلاصه کنم؛ به این اتفاق می گویم نگاه ابزاری به زن. یک اتفاق جنسی (چون همه ماجراهای جنسی مربوط به زنان جذاب است) درون مایه داستان را رقم بزند و هیچ کجای دیگر هم اثری از زن و زنانگی دیده نشود.
2- فضای داستان در بخش فقیر نشین جامعه رقم می خورد. این نگاه کلیشه ای به فقر و جنوب شهر از هنرمندانی این چنین انتظار نمی رود. چرا فکر می کنند هر چه آسیب هست در پایین است؟ کارتن خوابی و اعتیاد به شیشه در نواحی جنوبی بیشتر است. این را آمارها هم نشان می دهد. بله درست. ولی چرا این آمارها فسادهای اخلاقی و خیانت هایی که در بالای شهر وجود دارد را نشان نمی دهد؟ هر بخشی از جامعه، اختلالات خاص خودش را دارد. حالا هی بنشینید و بگویید بزهکاری در فلان مناطق ده برابر است. چیزهای دیگر هم در جامعه پولدار ده برابر است. و البته، آزمایش زندان اسنفورد را یادآوری می کنم. تا زمانی که در فیلم ها و پژوهش ها همین کلیشه ها را درباره فقر و جامعه فقیر نشین بازنمایی کنید، هیچ گاه آن مردم روی خوش نخواهند دید.
3- آه از نهادم بلند می شود وقتی وسط فیلم، فاسدترین شخصیت ها، بیشترین سبک مذهبی را ولو در لفظ دارند. در این سه فیلم بشمارید که چند بار خائنین قسم به خدا و ائمه می خورند و چند بار بقیه شخصیت ها. وقتی در ابلق پای قرآن را وسط می کشند، در شنای پروانه دائما اسم حضرات را به زبان می آورند، جز نفرت پراکنی نسبت به این ارزشها کار دیگری نمی کنند. از آن اسلامی که شما نشان می دهید، به خدا که منِ مسلمانِ مسلمان زاده بیزارم.
بی ربط: دست گذاشتن زن بر روی شانه مرد در حالیکه برهنه نشسته، از ابداعات شنای پروانه بود! درباره اینکه آیا خوب است فضای سینما این چنین باز(شاید بازتر) باشد یا نباشد بیشتر باید فکر کنم. اما فعلا نظر و حس خوبی نسبت به این تغییرات ندارم.