آینهها کج نشان میدهند یا من خیلی عوض شدم؟
خودم هستم؟
یک روز کسی نگاه چپ به کتابهایم میکرد، چشمش را کور میکردم. کتابخانهام و کتابهای سرشارش، جانم بود. نگاه میکردمشان که انگار بچههایم بودند که مودب و آرام دور هم گرم گرفته بودند.
اما
امشب، یک پیجی گفت بیایید و کتابهایتان را هدیه بدهید. لیست نوشتم. گفتم اینها را خواندهام و نمیخواهم.
من بودم؟
کتابهایم را دارم میدهم؟ کتابهایم که همه زندگیام بودند؟
چقدر عوض شدهام. چقدر روزگار مرا تکان داده است. چقدر بزرگ شدهام.
الهی هب لی کمال الانقطاع الیک...
آینهها همانند که باید...من آن نیستم...