بعد از اینکه گوشی ام را زدند، وبلاگ و اینستاگرام را فقط می توانم با لپ تاپ بیایم. چون پسوردشان را یادم نیست.
در هفته های منتهی به بله برون و عقد هم که طبیعی است آدمیزاد پای لپ تاپ نیاید!
عقد کردن تجربه خیلی عجیبی است. همزمان که خیلی چیزها در زندگی آدم تغییر میکند، می بینی هیچ چیز تغییر نکرده است. یادم هست که ترم دوم لیسانس، دکتر سجادیه سر کلاس فلسفه از نگاه یکی از فلاسفه پیش سقراطی می گفت که دنیا شبیه یک رودخانه است. هیچ لحظه ای شبیه لحظه پیش نیست ولی همچنان رودخانه سر جای خود ثابت است. من همچنان فاطمه امیرخانی هستم به تمامیت آنچه بوده ام، ولی در سطح جزئی زندگی ام از این رو به آن رو شده است. و برای من این تجربه هم بسیار جالب هم منحصر به فرد است.
هیچ وقت ابراز عشق و محبت در فضای عمومی را نمی پسندیدم و این کار را هم نخواهم کرد. اگر درباره متاهلی بنویسم هم بیشتر تجربیات و برداشت هایم خواهند بود. اما مجموعا خدا را بسیار شکرگزارم که مرا با مردی اشنا کرد که ازدواج برایم یک تجربه دنیایی صرف نباشد. عمق معنوی و شخصیتی دارد. و این تمام چیزیست که من این سالها در پی اش بودم و از خدا طلبش می کردم.
حالا که علت سرشلوغی ام عیان شد، بیشتر تلاش می کنم بیایم و بنویسم.