دلم آشوب می شود.
-آزمودم مرگ من در زندگیست
چون رهم زین زندگی پایندگیست
-کیستی تو؟ کیستی تو؟
- هم ناطق و خاموشم، هم لوح خموشانم
هم خونم و هم شیرم هم طفلم و هم پیرم
- کیستم من؟ کیستم من؟ چیستم من؟
باز عقب می زنم، شاید ده بار گوش دادم. کیستم من؟ کیستی تو؟
پ.ن: واقعا سطح اپرای عروسکی مولوی، بالاست. شعرها و نغمه ها و طرح ستودنیست. اکیدا توصیه میکنم ببیینیدش، مخصوصا بخش گفتگوی بین شمس و مولوی.
پ.ن دوم: جریان آبادان، جریان فیلم برنده شده در جشنواره کن، رحلت امام و بیلبوردهای شهر مرا به هم ریخته بود. از اینکه دنبال نان خودم و زندگی خودم می گردم هیچ حس خوبی ندارم. و هیچ چیز هم حالم را خوب نمی کند. شبیه کسانی که مرتب به خودشان مسکّن می دهند تا دردشان بیفتد. حقیقتا احساس استیصال کردم. از بی رحمی و حمله خارجی ها به ما و خودمان به خودمان. فرض کن یک سرمایه ای داری، یک خانه مثلا. چند نفر می ریزند جلوی خانه با بولدوزر تا آن را خراب کنند. می روی جلو که حقت را پس بگیری، می بینی نزدیکانت از انتهای خانه کلنگ برداشته اند. اسم این وضعیت مستاصل بودن است. به هیچ کس امید نداشتن. می بینی سرمایه عمر آدمها، سرمایه مادی شان، سرمایه فکریشان ذره ذره آب می شود و کسی رحم نمی کند. باز ته ذهنم می چرخد: که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند...
-کیستم من؟
- ۰۱/۰۳/۱۶
هیچیم و از هیچ کمتر