محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

محاکات

این چنین ساکنِ روان که منم

نوشته‌های یک دانشجوی دکترای روانشناسی دانشگاه علامه طباطبایی

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در فروردين ۱۴۰۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

انگار کن که یک روز دیگر، مثلا ۲۱ دی، در بیمارستانی دیگر، که دکتر زنان مسافرت نبوده و خودش را به زائو رسانده، از مادری دیگر که فرزند اولش را در ۲۵ سالگی به دنیا آورده است، من به دنیا آمده‌ام. 

هیچ چیزی از آنچه می‌تواند من را به ۱۰ سالگی یا ۲۰ سالگی‌ام متصل کند دیگر وجود ندارد. من نه آنقدر پرو و با اعتماد به نفسم که در دبستان بودم. نه آنقدر برونگرا و در طلب دوست‌داشته‌شدن که در دانشگاه.

یک آدم لاغر که بیشتر ترجیح می‌دهد سکوت کند و بشنود، نسبتا ترسو، زیست می‌کند بدون آنکه در پی چیزی باشد. 

وقتی به گذشته فکر می‌کنم انگار که فیلم سینمایی‌ای را دارم تماشا می‌کنم. هیجان‌زده می‌شوم. دلم می‌خواهد بنشینم بقیه‌ی داستان آن دختر موفرفری طلایی را ببینم. یا بغض کنم و بپرسم عاقبت آن دخترک تنها و شکست‌خورده‌ چه شد. 

آن چه که از قدیم در من باقی مانده، به جز انگشت‌ها و ناخن‌های کوچکم، بیش از آنکه اقتضای «من» باشد، اقتضای جامعه و تاریخ و محیط است‌. مثلا من هنوز پرسش‌گرم. چون هنوز دنیا جای پیچیده و ملون و متطوری است‌. (که این در خلقت جهان بوده و تازگی ندارد) من هنوز با هویت زنانه‌ام درگیرم. چون در دنیای مدرنی زاده شده‌ام که درگیری در حوزه کار و موفقیت و جنسیت بیداد می‌کند. 

 

آنچه می‌فهمم این است ما در «محیط» زاده می‌شویم، در تعامل با آن دست به «اراده» می‌زنیم. و البته بخشی از اراده‌هایمان حاصل اراده‌ی اجدادمان است‌. اینکه تصمیم بگیریم به جای خر از ماشین استفاده کنیم، حاصل تصمیم کسانی است که ماشین را ساختند. حالا اراده ما بر روی اراده‌ی ماندگار آنها سوار است. و ترکیب اراده و محیط، هرلحظه ما را به نقطه‌ی جدیدی می‌رساند. هر زمان محیط یا اراده ما تغییر کند، به جای و جایگاه دیگری جز آن قبلی و قبلی‌ها خواهیم رفت. و هر آنچه از نقطه قبلی در ما بوده خلع می‌شود به جز تجربه‌ای برای قوت و قدرت در اراده.

 

اینهمه مغلق‌گویی کردم که بگویم فرض ثبات و اطلاق برای «من» موهوم‌ترین فرض بشر است. این فقط به ما آرامش خاطر می‌دهد که دنیا را تحت کنترل فرض کنیم. وگرنه که هر لحظه داریم خودی می‌سازیم. 

 

  • فاطمه امیرخانی