هفته خیلی عجیبی بود. تعارض هایی ساحت روانم را شخم می زد. لحظه هایی که باید سریع تصمیم می گرفتم: از کنار جمعیت معترض در دانشگاه عبور کنم یا به آنها بپیوندم؟
چند حرف جدی دارم. نمی دانم چه کسانی اینجا را می خوانند ولی اگر جوانید و دانشجو شاید به کارتان بیاید.
1- سبکی از اختلال شخصیت وجود دارد به نام "منفعل-پرخاشگر". آدمهایی که می دانند یک چیزی غلط است و از شیوه های پرخاشگرانه استفاده میکنند برای بیان خشم ولی در واقع برای حل ماجرا کاری نمی کنند و منفعلانه شرایط را ادامه می دهند. نرفتن سر کلاس های درس و در خانه نشستن شیوه ای از انفعال است. هیچ کس هم برایش اهمیتی ندارد دانشجو می آید یا نمی آید. سالهاست نهاد دانشگاه یک نهاد بی ارزش و بدون مرجعیت شده است. یا درست سر کلاس بروید و درس بخوانید، یا درست نروید و بروید از اساتید و مسئولین دانشگاه جواب بخواهید. کمتر کسی را دیدم که فعالانه کاری کند. البته که حق می دهم. شرایط را برای همه سخت کرده اند.
2- نمی توان هم اعتراض کرد و هم مسئولیت آن را نپذیرفت. در هر نقطه ای از جهان مخالف نظم جاری اقدامی انجام بدهی، عواقبی دارد. این را از جهت ماستمالی کردن عواقبی که حکومت برای آدمها به بار می آورد نمی گویم. از این جهت می گویم که من اگر فکر می کنم کاری درست است، انجام می دهم و عواقبش را هم می پذیرم. از کس دیگری هم توقع ندارم عواقب اعتراض را بپذیرد. هر کسی زندگی خودش را دارد. اما اگر کسی معترض است و بخواهد از مسئولیتش شانه خالی کند، به نظر من از تعارضات درونی به آرامش نمی رسد.
3- بحث از حجاب شروع شد ولی حجاب یک آغاز بود. با اینهمه خوب است بگویم اولا من به آزادی نوع پوشش مبتنی بر عرف جامعه اعتقاد دارم. چون روانشناسم و می دانم که هر چقدر فرد از اختیار فاصله گرفته و به سمت اجبار و رفتارهای آیینی حرکت کند، خودآگاهی و عزت نفسش خدشه دار می شود. مشخصا باور به حجاب(حتی به طور خاص چادر) دارم و گمان می کنم برای فرد عزت به ارمغان می آورد. این باور شخصی من است و می توانم درباره آن گفتگو کنم. اما افراد بسیار زیادی با من مخالفند و آنها می بایست بتوانند آنطور که می خواهند زندگی کنند.
ثانیا پوشش در اسلام برای مردها هم آمده است. پس مسئله شان مسلمانی نیست. یک جریان فرهنگی خاص بر حکومت جریان دارد.
ثالثا آزاد نبودن حجاب حتی برای منِ محجبه هم فشار به همراه داشته است. در جمع هایی بودم که آدمها محجبه نبودند و نگاه های سنگین چادری ها، یا قضاوتها و کنایه هایی از این جنس که تو چرا با این آدمها رفت و آمد داری، همواره مرا می آزرده است. اما خب واقعا بیشتر برای آنها که چنین می اندیشیند ناراحت می شدم نه خودم.
4- اساسا حجاب اولویت اسلام نیست. جای خیلی غلطی ایستاده ایم.
5- می شنوم که بعضی ها می گویند "ته دغدغه شون اینه که لخت شن بیان توی خیابون". تعجب می کنم واقعا. چه کسی مفهوم آزادی را اینقدر تقلیل می دهد؟ شعار زن زندگی آزادی شعار قشنگیست. چون واقعا جریان زندگی به دست زنان است. بدون زنان کدام مرد انگیزه ای برای زیستن و آبادی میهن دارد؟ و مشخصا زن برای جریان زندگی، برای گرمایی که می آفریند نیاز به آزادی دارد. این آزادی را من معادل کرامت می دانم. و برای این کرامت و آزادی ارزش زیادی قائلم.
6- رفتم و با رییس دانشکده و رییس دانشگاه صحبت کردم. گفتم لطفا آدمها را بشنوید. آدمند و درد دارند. گفتند بله درست است اما حالا فعلا کاری نکنید. پیشنهاد کردم که اگر می خواهید اتفاقات بدی نیفتد، کاری بکنید. من غیرتنشزاترین و گفتگومحورترین روش را برای اعتراض انتخاب کردم. تلاش کردم برای شنیده شدن آدمها. شاید بتوانم به احترام چادری که آنها قائلند، کاری بکنم. مسئولیت و عواقب اقدامم را هم می پذیرم.
7- ایران ای سرای امید :)
من به آینده امیدوارم. روزی که شاید ما نباشیم و نوه هایمان از دسترنج ما بخورند. ولی نهایتا افراد به بلوغ اجتماعی و روانی می رسند و این کشور رنگ ثبات را خواهد دید.
آبان سال گذشته یک نامه بسیار تلخ نوشتم. یک سال است که عمق وجودم همینقدر تلخ است از وضعیت جامعه. ولی همچنان فاستقم کما امرت.
8- و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند...